این داستان ترکیبی است از خوانده ها وشنیده های مولانا، ودرهیچ مأخذی همه اجزای این قصه را بدان صورت که مولانا آورده در کنار هم نمی بینیم. چرا که مولانا هرگز درنظم یک داستان روی جزئیات آن تکیه نمی کند .مهم برای مولانا ،محتوایی است که می خواهد به خواننده القاء کند.بنابراین چه بسا جزئیاتی را از داستان های دیگر به هم پیوند می دهد تا موافق مقصود خود بسازد.در این داستان نیز به نظر می رسد چنین کرده است. مولانا دراین قصه خطوط اصلی را از روایت قصص الانبیاء گرفته ونام بولس[1] را که ظاهراً مؤمن به کیش الهی عیسی بوده ،حذف کرده وشاه و وزیرفریب کاری را درذهن خود ساخته که مصداق در افتادن با آیین خدایی وکارهای جاهلانه وتعصب آمیز هستند ودرخلال داستان خرده گیری های ظریف خود را نسبت به تعصّب وخود بینی وتأثیر هواهای نفسانی درگمراهی انسان ونیز ارزشهای والای دینی ونکات مهم عرفانی دیگر رامطرح ساخته است.
به گفتهْ بعضی از شارحین مثنوی:
ارتباط این داستان بقصّه شاه و کنیزک بوسیله ابیات آخر آن (بیت 316 ببعد) است که از ابلیسان مردم روى و فریبکارى آنها سخن به میان آمده است. امّا هدف و مقصود اصلى ازاین داستان، انتقاد تعصّبات مذهبى است که مردم جاهل در هر عهدى بدان گرفتاراند و ریاست طلبان آن را دست آویز آرزوهاى پلید خود و فریب عوام و نیل بریاست و جمع اموال مىکنند.
در روزگار مولانا هنوز جنگهاى صلیبى بپایان نرسیده بود و مسلمانان و عیسویان بنام دین شمشیر کشیده، خون هم را مىریختند، فرق اسلامى با یکدیگر جدال داشتند و خصومت مىورزیدند، شیعیان از یک سو و فرق مختلف سنّت از حنفى و شافعى و حنبلى و مالکى بخون برادران خود تشنه بودند، حنفیان و شافعیان در شهرهاى مهمّ از قبیل اصفهان و نیشابور و بغداد هر چندى فتنهاى بر مىانگیختند و کار بخراب کردن مدارس و سوختن کتب نیز مىکشید، این طوائف دینى با پیروان تصوّف و فلاسفه نیز غالباً بنظر موافق نمىنگریستند و آنها را آزار مىکردند، در چنین محیطى مولانا که خود هم از مخالفت فقها و ظاهر پرستان مصون نمانده بود، دراین داستان و در سخنان و مجالس خود بانتقاد متعصّبان برخاست و این روش دور از انسانیّت و خلاف عقل را که زاده جهل و بیگانگى از اسرار دعوت انبیا و اولیاست بصراحت انتقاد کرد و یگانگى و وحدت انبیا و ادیان را در ضمن مثالها و همراه با ادلّه روشن بیان نمود و گمان مىرود که پس از دفاع از طریقه خود و شمس تبریز که در حکایت نخستین ممکن است مراد وى باشد، این مسئله که گرفتارى روزانه مردم آن عصر بوده در نظر او بىنهایت اهمّیّت داشته و بدین علّت آن را موضوع دوم از دفتر اوّل قرار داده است، بیان مولانا در انتقاد روش متعصّبان و باطل اندیشان بسیار روشن و منصفانه و بطورى قاطع است که هر هوشمند صاحب نظر و حقیقت پژوهى را متوجّه مىسازد که تعصّب بر سر دین و مذهب و عقیده کارى است بر خلاف اصول انسانیّت و روش کسانى که خود صاحب دعوت و مؤسّس ادیان بودهاند، طرز بیان و نقل حکایت از آغاز تا پایان طورى است که گناه را بگردن رؤسا و ائمه مذاهب و ارباب قدرت مىافکند و عامّه مردم را ازین ذنب لا یغفر تبرئه مىکند و این حقیقت را ما مىتوانیم از فریبکارى وزیر و التماسها و زاریهاى مریدان و اخلاص و قوّت ایمان آنها از یک سو و در نوشتن طومارهاى متناقض و وعده جانشینى دادن به اُمرا از جانب وزیر تزویرگر بخوبى دریابیم، این همه براى آنست که مریدان و پیروان یکتا دل بهوش آیند و گول نخورند و آلت دست کسانى نشوند که ریاست را از طریق دین و اغفال مردم بىگناه، جُست و جو مىکنند، کوششهاى وزیر نمودار تأثیر تعصّب مذهبى است که بر اثر آن ممکن است اشخاصى خود را از دست و پا و نعمتهاى زندگى محروم سازند بخیال اینکه در دینى که مخالف آن هستند خللى ایجاد کنند، این نکته قوّت تأثیر تعصّب را روشن مىکند ولى زیانهاى آن را نیز پیش چشم ما قرار مىدهد، عاقبت کار وزیر و خودکشى او خود بخود این نتیجه را مىدهد که او عملى ابلهانه کرد و بدست خود انتقام آن را باز داد تا مسند نشینان نیز عبرت گیرند و خلاف و دو گروهى از راه دین بوجود نیاورند.
[1] - آن گونه که درمنابع تاریخی آمده ، بولس مردی یهودی است که پس از جنگ با مسیحیان به ظاهر توبه می کند ومسیحی می شود وپس از تصرفات گوناگون در تعلیمات مسیح برای خود خلیفه تعیین می کند وبنابر نقلی خودرا می کشد وبنابر نقلی هم درسال 64 یا 67 میلادی به فرمان نِرون امپراطور رُم کشته شده است،این شخص همان کسی است که مسیح را موجودی فوق انسانی دانسته واز اتحاد حضرت مریم وعیسی (ع) با خدا سخن گفته و عیسی را پسر خدا شمرده ومذهب تثلیث را پایه گذاری کرده است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |